اسارت:

خسته از راهی طولانی، بر زمین گداخته راه می رفتند.صدای هشدار گونه ی سربازان از هرجایی شنیده می شد.گاهی صدای خنده هایی که مثل خنجر در قلب فرو می رفت.شانه های خمیده ی سربازانت، همراهانت. صدای زجه های دخترانی که پدرشان را از دست داده بودند؟

زیر لب زمزمه کرد:شاید این پایان کارم باشد.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویراستاری و صفحه‌آرایی فرهیختگان خريد لايسنس نود32 - خريد آپديت و يوزر و پسورد eset - خريد لايسنس Shawn Sean بیت کوین خريد فويل آلومينيوم دبیرستان شاهد ولایت جوک ماتریس